آیا میتوانیم قبل از شریک عاطفی، اول خود را دوست داشته باشیم؟

همهی ما صداهای درونی داریم که همراه همیشگی ما هستند. دیالوگهای درونی ما همواره در حال ارزیابی و بررسی رفتارهای خودمان و دیگران هستند. این صدای درون ما است که نشان میدهد خود را چگونه میبینیم و چگونه با خود رفتار میکنیم. برای اینکه دوست داشتن خود را یاد بگیریم و بتوانیم رابطهمان را با خودمان ترمیم کنیم، پرداختن به این صداهای درونی میتواند موثر باشد.
چگونه صدای درون من بر زندگیام تاثیر گذاشت؟
برای مدتی طولانی، صدای درون من مانند زورگویی زشت، همه جا دنبالم بود. در سنین نوجوانی و جوانی، یادم هست که همواره مضطرب بودم. اگر چه اطرافیانم من را دوست داشتند، همواره نسبت به دوست داشتن آنها و حضورشان احساس ناامنی و دلواپسی داشتم. صدای زورگو چیزهایی به من میگفت مثل «به اندازه کافی خوب نیستی، دوست داشتن تو کار سختی است»، «تو نباید این احساس را داشته باشی»، «درست است که اطرافیانت میگویند برای آنها با اهمیت هستی، ولی اینگونه نیست . آنها به تو آسیب خواهند رساند و تو را ترک خواهند کرد چون تو به اندازه کافی خوب نیستی!». این که صدایی دائما این جملات را به شما گوشزد کند، فاجعه به نظر می رسد، اینطور نیست؟
اگر بخواهم صادق باشم باید بگویم که من حتی آگاه نبودم که همراهی زشت را به عنوان صدای درون با خود داشتم. این افکار به صورت خودکار وارد ذهن من میشدند و من احساس میکردم بدبخت و خسته هستم. به دلیل زورگوییهای درونی، نمیتوانستم به خودم اعتماد کنم و در شرایط تصمیمگیری مضطرب می شدم.
همچنین نمیتوانستم به دیگران اعتماد کنم، مخصوصا کسی که با او در رابطه عاطفی بودم. در مورد علاقهاش به من شک داشتم و احساس حسادت میکردم و همواره دنبال تائید بودم تا اضطرابم را کم کنم. اگرچه حرفهای حمایتکننده او کمی کمکم میکرد، ولی هرگز برای ساکت کردن منتقد درون من کافی نبود. اگر به گذشتهام نگاه کنم در واقع سه نفر در این رابطه بودند، شریک عاطفی ام، صدای درونی زورگو و من. یک مثلث خراب بود که باعث ناراحتیهای فراوان شد. بسیاری از قسمتهای زندگی من وابسته به تائید شدن از سمت شریک عاطفیام بود و انگار که خوشحالی من وابسته به آن چیزی که او میگفت بود. حتی دوست داشتن خودم هم وابسته به دوست داشته شدن از سمت او بود. این دلیل باعث شد رابطه ما ناسالم باشد و باری بر روی شانههای او بود. الان با گذشت ۱۵ سال و تجربه فراوان به سادگی میتوانم تصویری واقعی از آن رابطه ببینم، ولی در آن زمان نمیتوانستم بفهمم چرا احساس بدبختی و عدم اعتماد داشتم. در بسیاری از روابطم با این الگو و تاثیرش مواجه شدم.
چگونه دوست داشتن خودم و ساختن یک رابطه خوب با خودم زندگی من را تغییر داده است؟
هنگامی که نسبت به صدای زورگوی درون خود آگاه شدم، آن را مورد سوال قرار دادم و صدایی حمایتکننده را جایگزین کردم و اینگونه شرایط برای من تغییر کرد. اگرچه زمان زیادی طول کشید اما نتیجه بخش بود.
هنگامی که صدای درونم را تغییر دادم و تبدیل شد به صدایی که درک میکند و حمایتگر است، تغییرات چشمگیری دیدم. من میتوانستم بدون اضطراب تصمیم بگیرم، از خودم تعریف کنم، توانمندیهایم را ببینم و از بودن کنار دیگران لذت ببرم. در نهایت من یک دوست خوب برای خود شدم. نتیجهی این رابطه خوب و دوستانه با خود این بود که توانستم با شریک عاطفیام رابطهای سالم تشکیل دهم. در این الگوی جدید، من احساس وابستگی غیر سالم یا آسیبپذیری نداشتم، بلکه احساس امنیت میکردم. از آنجایی که در رابطه با خود تغییر بزرگی ایجاد کردم، به دیگران هم کمک کردهام که این تغییر را ایجاد کنند.
کلیدهایی برای رابطه عاطفی سالم و موفق
در ادامه به چند قدم برای موفقیت در رسیدن به اهداف اشاره کردهام:
نسبت به منتقد درون خود آگاه باشید
وقت آن است که متوجه شوید نحوه حرف زدن صدای درونتان چگونه است و شما روزانه به خود چه میگویید. آیا این گفتگو به شما انگیزه میدهد یا مایوستان می کند؟ آیا شما را میترساند یا به شما احساس آرامش میدهد؟ آیا به شما میگوید که شما با ارزش هستید یا میگوید یک بازنده هستید؟
منتقد درون خود را به چالش بکشید و نگذارید به شما آسیب برساند
هنگامی که شما با غرها و زورگوییهای صدای درونتان آشنا شوید، میتوانید آن را مورد سوال قرار دهید. همانند اکثریت مردم، من هرگز صدای درونم را مورد سوال قرار ندادم و فکر میکردم که او همواره حق داشته است. اما از زمانی که آن را مورد پرسش قرار دادم متوجه شدم که هیچ مدرکی برای حرفهای زورگویانه او وجود ندارد. تنها مدرکی که از آن پشتیبانی میکرد، باورهای خودم بود. من انتخاب کرده بودم که بدون فکر از آن پیروی کنم. خوشبختانه توانستم با سوالهای هوشمندانه که منتقد درونم جوابهای معتبر برای آن نداشت، این باورها را تخریب و اصلاح کنم.
سوالهایی که از منتقد درونم میپرسیدم به شکل زیر است:
- چه مدرکی هست که از این تفکر پشتیبانی میکند؟ و چه مدرکی هست که از آن حمایت نمیکند؟
- آیا این فقط یک فکر است یا یک حقیقت؟
احساسات را به عنوان فقط یک احساس شناسایی کنید
ترکیب شدن تفکر و احساس یک منبع عالی برای سردرگمی اکثر ماست. احساس آن چیزی است که ما میتوانیم در یک کلمه آن را توصیف کنیم؛ مثل اضطراب، دستپاچگی، شادی یا غم. در مقابل آن، فکر، ارزیابی یک تجربه است و معمولا با یک یا چند جمله بیان میشود. منتقد درونتان از این سردرگمی علیه شما استفاده میکند. زورگو به شما میگوید که مشکلی در تو هست. ولی در واقع چنین چیزی وجود ندارد. طبیعی است که بعضی اوقات احساس ناخوشآیندی داشته باشید، ولی به این معنا نیست که کار اشتباهی انجام دادهاید یا فرد بدی هستید.
پس یکی از بهترین دفاع های شما در مقابل منتقد درونتان این است که موضوع بالا را متوجه شوید و به آن اهمیت بدهید.
شما میتوانید آگاهی خود را اینگونه افزایش بدهید که به خود بگویید: «اتفاقی افتاده است و من الان مضطرب یا غمگین هستم، طبیعی است که همچین حسی داشته باشم ومیگذرد. اگر این حس را دارم به این معنی نیست که یک ایرادی در درون کن یا عملکرد من وجود دارد.». شما را دعوت می کنم که مانترایی بر اساس این جمله بسازید تا به کمک آن بتوانید احساس هایتان و برداشتهای منفی تان از یک واقعه را از هم جدا کنید.
شما باید رابطه را بسازید. رابطه در یک لحظه به وجود نخواهد آمد. دوست داشتن برای رابطه کافی نیست. به کار بردن و تمرین کردن اصل های بالا زمان میبرد. شما شاید ۱۰ سال یا ۲۰ سال صدای منتقد درونتان را شنیدهاید. این صدای درون سالها تمرین کرده است، پس شما باید مقداری تمرین کنید تا صدای درونتان حمایت گر و مهربان شود.
همچنان که شما این قدمها را طی میکنید تا تغییری در رابطه با خودتان به وجود بیاورید، میتوانید از مزیت های فراوان رابطههای صمیمیتان لذت ببرید.
شما الان از این رابطهها استقبال میکنید، اما دیگر نه از روی نیاز و اضطراب، بلکه از جایگاه خواستن و اعتماد به نفس. به جای آنکه خودتان را تخریب کنید، با بررسی کردن اینکه خود یا دیگران در موردتان چه احساسی دارند از بودن در کنار شریک عاطفیتان لذت می برید و صداقت و امنیت را در رابطهتان جایگزین شک و حسادت میکنید.
به خاطر داشته باشید که در یک رابطه سالم هیج جایی برای زورگویی و نقدهای تند نیست، وقت آن است که یک دوست خوب برای خودتان باشید تا بتوانید یک دوست خوب برای شریک عاطفیتان باشید.
نوشتهای از Viktoria Ivanova، رواندرمانگر
مترجم: مریم مجد