رویکرد EFT(Emotional Focused Therapy) تاکید و تمرکزش بر هیجانات خواهد بود، یعنی اصطلاحاً ما فارسی به عنوان رویکرد هیجان مدار میشناسیم.
هیجانات ابزارهایی هستند که ما با اونها متولد میشیم، هیجانها از زندگی ما نمیتونن جدا باشند و هرگز جدا نبودند و تاثیرات بسیار عمیق و زیادی بر رفتارهای ما دارند.
در رویکرد هیجان مدار همدلی درمانگر با درمانجوی خودش اونقدر بالاست که درمانجو میتونه تو جلسات درمانی خودش، هیجاناتش رو شناسایی کنه، تجربه کنه، ببینه و درواقع درمانگر کمک میکنه با ایجاد اون فضای امن و همدلانه درمانجوی خودش رو همراهی کنه، چرا که این هیجانات بعضاً برای بسیاری از درمانجوها ناشناخته هستند، مبهم هستند یا دردناک هستند.
تجربههای هیجانی تو فضای درمانی مسیر رو هموار میکنه که هیجاناتی که برای فرد حل نشده باقی موندند، هیجانهایی که فرد نسبت به اونها بعضاً آگاه نیست، نمیتونه نام گذاریشون کنه و یا اینکه اساساً از شروع و شیوع اونها در خودش باخبر و مطلع نیست.
برخلاف افکار ما که بعد از ایجاد تغییرات و اصلاحات در سطح نگرشیمون بازهم عود میکند، هیجانات وقتی که چرخهی تجربهی هیجانی کامل طی بشه، ریسک عود کردن و بازگشت اونها رو بسیار کم میکند؛ یعنی هیجانی در مسیر درمانی به طور کامل تجربه بشه دیگه خطر بازگشتش به سطح زندگی ما و تاثیر مستقیمش روی رفتارهای فعلی ما بسیار پایین خواهد بود.
در این رویکرد ما هیجانات رو به پنج دستهی اساسی تقسیمبندی میکنیم:
۱)شادی
۲)غم
۳)خشم
۴)ترس
۵)شرم
شرم هیجانی است که ما در واقع در بدو تولد درون خود نداریم اما با توجه به شکلگیرمون در همون سالهای اولیه زندگی ما اون رو هم در بین هیجانات اصلی طبقه بندی میکنیم.
در عین حال هیجانات از یک منظر دیگه به دو دستهی دیگر تقسیم بندی میشوند:
هیجانات سازگار و هیجانات ناسازگار
هیجانات سازگار همان هیجاناتی هستند که دقیقاً در محل خودشون و در جای منطقی خودشون دارند بروز پیدا میکنند، جایی که دقیقاً ما به اونها نیاز داریم، ابزارهایی که دقیقاً کمک ما میکنند تا ما یک زندگی خیلی بهتر رو تجربه بکنیم، اهمیت تمام این هیجانات برای ما پوشیده نیست، ما میدونیم که چرا ترس رو نیاز داریم، چرا برای بقای خودمون به این هیجان نیاز داریم یا اینکه چرا در یک جایی لازمه غم رو تجربه کنیم، چیزی که شاید خیلی وقتها ما تو جامعهی خودمون نامعتبرش میکنیم و تاکید میکنیم روی هیجانات دیگهای که مثلاً شاد باش، غمگین نباش و مانند آن. ولی تو این رویکرد ما کمک میکنیم که فرد هیجانات خودش رو بشناسد و چرخهی هیجاناتش به طور کامل طی بشه.
فهمیدیم که هیجانات سازگار چی هستند، اما در مورد هیجانات ناسازگار چطور؟
ما در اثر آسیبهایی که تو روند زندگیمون میبینیم و یا مثلا مسیری که طی میکنیم، مثل یک تربیت غیر اصولی و یا نا صحیح؛ ما زخمهایی میخوریم، آسیبهایی میبینیم که این هیجانات ما تغییر جهت و یا تغییر شکل میدهند و به هیجانات دیگری تبدیل میشن که ما اصطلاحا به اونها هیجانات ناسازگار میگیم.
به طور مثال ما اگه تو کودکی خودمون ترسی رو تجربه کرده باشیم، در یک موقعیتی با حضور محرکهایی ممکنه در بزرگسالی خودمون در حضور بعضی محرکهای مشابه اون ترس بسیار شدید و نامتناسبی رو تجربه بکنیم که وقتی خیلی منطقی بهش نگاه میکنیم، میبینیم که این ترس مال این موقعیت نیست، انگار از یک جایی میاد، انگار از یک جایی دوری میاد. درواقع هیجانی که ما الان تو این موقعیت داریم تجربه میکنیم اصطلاحاً یک هیجان ناسازگار خواهد بود و در راستای رشد یک فرد نیست.
در طی یک جلسهی درمانی، درمانگر تلاش میکنه که مراجع رو با هیجانات خودش آشنا و مواجه بکنه. درواقع تجربهی هیجانی در اتاق درمان صورت میگیره، درمانگر چالشهایی رو برای مراجع خودش ایجاد میکنه که مراجع با مواجه شدن با اون چالشها هیجاناتی در درونش شکل خواهد گرفت، از طریق این مواجهه سازیها، هیجانات شخص بالا میآیند، تجربه میشن، بعضاً ابراز میشن و حتی از خود مراجع کمک گرفته میشه تا پس از تجربهی این هیجانات پی به اون نیازی که در نهایت برای اون مراجع وجود داره ببره. مثلا ما پس از یک تجربهس ترس پی به اون نیاز امنیت رو در خودمون خواهیم برد، در واقع اون نا امنیهایی که شخص داره توی وجود خودش رو میرسه به اون تجربهای که حالا، احساس من اومده بالا، نیاز من به امنیت حالا برای من آشکار شده و درمانگر کمک میکنه که مراجع بیاد قدم بذاره تو صحنه و بتونه نیاز خودش رو برطرف بکنه. یعنی کمک بکنه که شخض بتونه در نهایت با اون شفقتی که به خودش میکنه بتونه توانمند بشه و نیاز خودش رو برآورده کنه.
با چنین چرخهای که تو جلسهی درمانی طی میشه شخص احساس استقلال و عاملیت خودش رو پیدا میکنه و این باعث میشه که اون مسیر بالندگی رو رشد همراه بشه و اینجاست که بهزیستی روانشناختی از راه میرسه.
?دکتر علی فتحی